وینسنت یک شبه بدون هیچ دلیلی مورد حمله قرار می گیرد. وقتی پدیده تشدید می شود باید بدود و شیوه زندگی خود را به کلی تغییر دهد.
درام
گلسا دختری ۱۶ ساله است که به همراه خانوادهاش در شهری کوچک در اطراف تهران زندگی میکند. او بیشتر اوقات خود را با گروهی از دوستانش میگذراند. یک روز آنها تصمیم میگیرند تا دست به اقدامی هیجانانگیز بزنند؛ اقدامی که پیامدهای غیرمنتظرهای در پی خواهد داشت و از کاری صرفاً سرگرمکننده و هیجانانگیز، به دردسری پیچیده تبدیل میشود. اتفاقاتی که رخ میدهد، از اساس دیدگاه گلسا نسبت به زندگی را تغییر میدهد
مجموعه ای از حوادث ناگوار باعث می شود رایان، یک آدم ساده لوح به دنیای مخوف جنایت و دستکاری کشیده شود.
1876. یک مادر و دختر، تنها در مزرعه ای دورافتاده، برای بقا در برابر باندی از قانون شکنان بی رحم مبارزه می کنند...
داستان در اوایل دهه 1980 در املاک شورای هارتکلیف در بریستول آغاز می شود. داستان استیون نایت، پسری از طبقه کارگر است که روزی که موتورسیکلتش را میخرد، به سرقت رفته است. با دوستان شرورش متحد می شود، او ناامیدانه سعی می کند قبل از اینکه برای همیشه از بین برود، آن را ردیابی کند.
یک استاد جوان دانشگاه که زندگی آرام و منزوی دارد و وقت خود را با خواندن و تدریس ادبیات پر میکند، با دختری جوان آشنا میشود که مسیر زندگی خود را به خاطر مردی که دوستش دارد، تغییر داده است. او قول داده است که در چهار شب متوالی، دقیقاً یک سال پس از آخرین دیدارشان، در مکانی مشخص با محبوبش ملاقات کند. برخورد استاد جوان با این دختر پرشور در طی این چهار شب، تغییرات قابلتوجهی در زندگی و باورهای هر دوی آنها ایجاد میکند. اکنون مفاهیمی مانند عشق، ادبیات و انتظار برای آنها معنای جدیدی پیدا کرده است.
هنگامی که در یک تابستان آرام، زنی مرموز برای تعطیلات وارد یک خانه اجارهای میشود، وقوع حوادثی تاریک، آرامش زندگی مالک و اطرافیانش را کاملا به هم میریزد و…
یک قاضی عادل و یک رئیس جنایتکار، هر یک پسران خود را به شیوهای متفاوت تربیت میکنند. اما حادثهای پیش میآید که آنها را وادار میکند مرزهای خود را بشکنند و برای حفظ فرزندانشان تغییر کنند، به گونهای که مرزهای میان عدالت و جنایت محو میشود.
دختر چوی جین هیوک به خانه بازمیگردد در حالی که بدنش آغشته به خون است و به قتل یکی از دوستانش مظنون میشود. در همین حین، کودکی دیگر ناپدید میشود و با بالا گرفتن تنشها، خانواده و دوستان یکدیگر را متهم میکنند.
در حالی که یک نویسنده برای تکمیل آخرین رمان خود تلاش می کند، متوجه می شود که...
لانگ در حاشیه صحرای گبی در شمال غربی چین، پس از آزادی از زندان به زادگاهش بازمی گردد. در حالی که برای تیم گشت سگ محلی کار می کرد تا قبل از بازی های المپیک شهر را از سگ های ولگرد پاکسازی کند، او ارتباط نامحتملی با یک سگ سیاه پیدا می کند. این دو روح تنها با هم سفری را آغاز می کنند.
هریت وقتی متوجه میشود که آهنگهای خاصی میتوانند او را در زمان به عقب برگردانند، هنر تقلید از زندگی را پیدا میکند. در حالی که او گذشته را از طریق خاطرات عاشقانه دوست پسر سابقش زنده می کند، سفر در زمان او با یک علاقه جدید در حال رشد در زمان حال برخورد می کند. همانطور که او سفر خود را از طریق ارتباط هیپنوتیزمی بین موسیقی و حافظه طی می کند، از خود می پرسد - حتی اگر بتواند گذشته را تغییر دهد، آیا باید این کار را انجام دهد؟