تنها دختر امپراتور چین هان ژواندی، از دست یک شاهزاده سخت گیر می گریزد و از "Gaul" ها و دو جنگجوی شجاع آستریکس و اوبلیکس کمک می گیرد.
خانوادگی
چرخشی مدرن در سیندرلا که در فرهنگ کفش ورزشی نیویورک سیتی اتفاق می افتد.
یک دختر نه ساله خوکی به نام اوینک را از پدربزرگش هدیه می گیرد.
ریحانه شوهرش را رها میکند و به خانه پدری میآید، اما برادرش که مشکل مالی دارد میخواهد او را ترک کند. او می خواهد او را مجبور به ازدواج دیگری کند اما او به خانه خواهرش می رود. اما مشکلات در آنجا نیز در انتظار اوست.
دختر جوان پناهنده ای که از خشونت و جنگ فرار می کند، کتابی از شعر شاعر مشهور قرن سیزدهم، مولوی را پیدا می کند. این کتاب به دروازه ای جادویی تبدیل می شود که در آنجا با مولانا جوان در زمانی که او پناهنده بود ملاقات می کند و از جنگ های وحشتناک زمان خود می گریزد. در یک دنیای رویایی مشترک پر از هیولاها و تهدیدهای دیگر که نشان دهنده خطراتی است که آنها در سفرهای مربوطه خود با آن روبرو می شوند،... Read all
پس از مرگ پدرش، پسری که در یک مستعمره معدن در ماه بزرگ می شود، به همراه چهار دوست صمیمی خود، قبل از اینکه به طور دائم به سیاره ای دیگر نقل مکان کنند، سفری را برای کاوش در یک دهانه افسانه ای انجام می دهند.
چیرانجیوی در جمع مادر و خالههایش که به او علاقه دارند بزرگ میشود. اما او در نهایت از پیدا نکردن عروسی که مورد تایید همه آنها باشد ناامید است.
پسری هشت ساله باید دفتر دوستش را که اشتباهاً برداشته به وی بازگرداند تا از اخراج شدنش از مدرسه جلوگیری کند و ...
با نزدیک شدن به تعطیلات عید پاک، زنی دوباره دستبند برکتی را پیدا می کند که به بازیابی ایمان او و تجدید اعتقاد به عشق کمک می کند.
دکتر شکیبه موید، متخصص زنان و زایمان باتجربه و ماهر، ده سال پس از زندگی زناشویی و همسرش، طراح پارچه، از لذت فرزندآوری محروم میشوند. دکتر موید به عنوان آخرین راه حل برای نجات ازدواجشان، دختری را به فرزندی قبول می کند و یتیم می کند، اما شوهرش نمی تواند او را به عنوان عضوی از خانواده بپذیرد. دختر را به یتیم خانه برگردانند... همه را بخوانید
رنجرز با تهدیدی آشنا از گذشته روبرو می شود. در بحبوحه یک بحران جهانی، بار دیگر از آنها خواسته می شود تا قهرمانانی باشند که جهان به آنها نیاز دارد.
داستان سریال آمستردام آقا محمدخان می دونی چه جوری روباه می کشت؟ یه زنگوله میانداخت دور گردنش، روباه بخت برگشته فکر میکرد سگ شکاری دنبالشه، دیگه نه میتونست شکار کنه، نه جفتشو ببینه
مادر لیلا و بهرام می خواهد وام بگیرد تا برای فرزندانش خانه ای بخرد. اما پیرزن شرور پسرش گنجو را می فرستد تا پول را بدزدد. بچه ها تصمیم می گیرند عروسک هایشان را بفروشند تا دوباره پول خرید خانه را جمع کنند اما گنجو این بار عروسک ها را هم می دزدد. آنها به دنبال گنجو می روند و او را تا خانه اش تعقیب می کنند اما او آنها را به دام انداخت. عروسک ها برای نجات عجله دارند... همه را بخوانید