یک هنرمند جوان در جنگلی وسیع و بی آلایش در غرب ایرلند گیر می کند، جایی که پس از یافتن سرپناه، در کنار سه غریبه گیر می افتد که هر شب توسط موجودات مرموز تحت تعقیب قرار می گیرند...
ترسناک
سوفیا، دانشمندی باهوش متوجه می شود که یک کوسه بزرگ در اعماق رودخانه شنا می کند....
زوج رارا و سوتان که بعد از ماه عسل آماده شروع یک زندگی جدید هستند. رارا یک مزرعه چای بزرگ در جاوه مرکزی متعلق به ویلیام ساندر، پدرش، مرد هلندی که واقعاً اندونزی را دوست داشت، به ارث برد.
در استخری به عمق شش متر، زوجی با سه موجود خونخوار گرفتار شدهاند...
یک سفر کمپینگ و مداخله اجباری به نبردی برای بقا تبدیل می شود، زیرا پنج دوست باید نه تنها با شیاطین خود بلکه با یک شیطان در جنگل مبارزه کنند.
یک زن باید از شهر کوچک خود در برابر جکالوپ و ارتش خرگوش های شیطانی او محافظت کند، زیرا آنها در تعطیلات آخر هفته عید پاک دست به قتل می زنند...
مردی که خانواده خود را رها کرده است، اکنون برای یافتن دختر گمشده خود همه چیز را به خطر می اندازد، از جمله افشای راز نامرئی شدن او.
در حالی که اولین شیفت شب خود را در یک هتل دور کار می کرد، زنی شروع به شک می کند که ملک خالی از سکنه است.
سری یک پیشنهاد شغلی سخاوتمندانه را می پذیرد و به انجام مراسم پاکسازی برای دلا آتموجو، دختری بیهوش که از هگز 1000 روزه رنج می برد، مأموریت می دهد. وحشت زمانی شروع می شود که همکارش از اتمام مراسم غفلت می کند. عدم اجرای برنامه تا روز 1000 منجر به مرگ آنها می شود.
به نظر می رسد هالی همه اینها را دارد: دو بچه، یک خانه خوب، یک شغل خوب به عنوان یک معلم ، و یک شوهر با شغل خوب و رده بالا. اما نشانه های نگران کننده ای وجود دارد که نشان می دهد همه چیز در دنیای او درست نیست. بی خوابی...
اسیران مجبور می شوند برای زندگی خود با هم رقابت کنند...
وقتی زنی که سعی میکند از گذشتهاش سبقت بگیرد، بین شیوع زامبیها و گروههای شبهنظامی متخاصم گرفتار میشود، باید برای یافتن راه بازگشت به خانه بجنگد.
پس از خراب شدن ماشین آنها در یک شهر کوچک وهم آور، یک زوج جوان مجبور می شوند شب را در یک کابین دورافتاده بگذرانند. وحشت ایجاد می شود زیرا آنها توسط سه غریبه نقابدار وحشت زده می شوند که بدون هیچ ترحمی و ظاهراً هیچ انگیزه ای حمله می کنند.