دانلود فیلم خانوادگی

یک پسر جوان با دخترِ نویسنده‌ی داستان های ترسناک مخصوص بزرگسالان، R. L. Stine، متحد می شود تا در برابر شیاطین خیالی نویسنده که پایشان به دنیای واقعی باز شده، از شهرشان محافظت کنند …

کلارا پس از مدتی از شهر به روستای خود در کوهای آلپ باز می گردد. او علاقه زیادی به طبیعت روستای کوهستانی و حیوانات آنجا دارد. روزی او در کنار خانه چکمه قدیمی را پیدا می کند. همین مسئله سبب می شود کم کم او با داستان دختری به نام سوزانا در ۲۰۰ سال گذشته آشنا می‌شود که چکمه متعلق به اوبوده است. سوزانا ساکن خانه کنونی کلارا و خانواده اش بوده است. پیرزنی در دهکده داستان سوزانا را برای کلارا تعریف کرده و به او می گوید که اکنون نوبت اوست که مانند سوزانا بچه خرسی را نجات دهد. کلارا نیز با شجاعت زیاد بچه خرس را از دست شکارچیان نجات می دهد…

دختری جوان نزدیک به ده سال در یک مزرعه در شرق فرانسه زندگی کرده است. او در یک روز پائیزی، وقتی با دوچرخه خود از میان جنگل به سمت مدرسه اش حرکت می کرد، روباهی را که شکار شده می بیند و…

پدر بزرگ آرتور مدتهاست گمشده، آرتور به دنبال اوست و از روی علائم و یاداشت های به جا مانده از پدربزرگش متوجه می شود که او در سرزمین مینی مویهاست، مینی مویها موجودات کوچک ذره بینی هستند که در حیاط خانه و زیر زمین زندگی می کنند. آرتور یقین دارد که

در سال ۱۸۹۸، تب طلا همه جا را فراگرفته است و همه کس براى به دست آوردن ثروتى باد آورده به آلاسکا روى می آورد. از جمله « چارلى » ( چاپلین )، ولگردى تنها که خیلى زود با جویندگان دیگر، « جیم گندهه » ( سوین ) دوست مى ‏شود.

چهار فضانورد که برای ماموریتی به فضا رفته اند، دچار برخورد با گرد و غبار کیهانی می‌شوند و تحولات عجیبی در توانایی‌های آنان به وجود می‌ آید. اکنون آن‌ها باید با هم در مقابل دشمن مشترکشان، یعنی پنجمین سرنشین آن فضاپیما بایستند.

فیلم در مورد دو کودک است که دارای نیروهای خارق العاده هستند و موجوداتی فضایی می باشند. اکنون آنها سعی دارند تا به سفینه ی خود برگردند و از خطری که گروهی از تبهکاران آنها را تهدید میکند و همچنین از دست مامورین فدرال دولتی که قصد دستگیری آنها را دارند بگریزند و در این بین با راننده ی تاکسی روبه رو می شوند و با کمک او مسیری طولانی را تا رسیدن به بیابان نوادا که محل سفیه ی آنها است طی میکنند…

یکسال از حوادثی که برای پیتر، سوزان، ادموند و لوسی با وارد شدن به سرزمین نارنیا از طریق جارختی اتفاق افتاد، گذشته است. آنها یکروز که وارد یک ایستگاه قطار شده اند بطور جادویی مجدداً وارد سرزمین نارنیا می شوند. هزار سال نارنیایی از خروج آنها از این سرزمین گذشته است، حیوانات ناطق از بین رفته اند و یک شاه شیطانی و سنگدل به اسم میراز بر آن سرزمین حکمرانی می کند…

سرمای طاقت فرسا در قطب جنوب باعث جدا شدن دو جستجوگر از گله ی سگ هایشان می شود و آن دو باید برای برای نجات یافتن تلاش کنند…

“ویل استنتون” پسری جوان متوجه می شود او آخرین بازمانده گروهی از شوالیه ها است که زندگی خود را صرف مبارزه با نیروهای تاریکی کرده اند.با ظهور دوباره تاریکی،آینده و سرنوشت دنیا در دستان او قرار می گیرد…

پسر یازده‌ساله‌ ای که با معلولیتش دست و پنجه نرم می‌کند، اسبی پیدا می‌کند. اسب، کرّه‌ ای تک‌شاخ به دنیا می‌آورد و پسربچه باید از آن مراقبت کند.

والدین جاش و لینگ هردو باستان شناس هستند و اکنون تعطیلاتشان را در مجاورت محل حفر معبدی قدیمی می گذارنند. باستان شناسان در پی یافتن راهی به درون معبد بدون تخریب درب ورودی هستند که در همین حین

«بیلی کاسپر» خردسال (برادلی) با مادر و نابرادری اش «جاد» (فلچر) در یک  صنعتی شمال انگلستان زندگی می کند. او یک روز آشیانه ی قوشی را می یابد و یکی از جوجه هایش را بر می دارد و از آن نگه داری می کند