یک فوتبالیست جوان و آیندهدار باید میان دنبال کردن رؤیای موفقیت در فوتبال و بازگشت به دانشگاه برای حمایت از خانوادهاش یکی را انتخاب کند.
با عشق بیپایان و حمایت بیدریغ مادر فداکارش، جودی، و تشویقهای مربیانش، آنتونی روبلز بر سختیها غلبه میکند تا جایگاهی در تیم کشتی دانشگاه ایالتی آریزونا به دست آورد. اما برای رسیدن به هدف نهایی خود، یعنی قهرمانی در مسابقات NCAA، باید تمام توان جسمی و روحی خود را به کار گیرد.
داستان دو قلب جوان را روایت میکند که در مسیر عشق به هم میرسند. این سفر، شما را از میان هفت مرحله عشق عبور میدهد. ترانه اصلی «قلبی» عناصر معنوی عشق را توصیف میکند. همانطور که در ایمان هیچ اجباری نیست، در عشق نیز هیچ اجبار و فشاری وجود ندارد
در اواخر دهه ۱۹۴۰ ایتالیا، مادری تصمیم دشواری میگیرد و پسرش را به شمال میفرستد، جایی که او نگاهی به زندگی جدیدی دور از فقر میاندازد.
جوانی از یک شهر کوچک معدنی با خانوادهای ثروتمند و گذشتهای مشکوک درگیر میشود.
تعطیلات یک خانواده به مقصدی دورافتاده مسیر غیرمنتظرهای به خود میگیرد زمانی که متوجه میشوند جزیرهای که در آن هستند، توسط یک قاتل سریالی مسکون است.
اینها سالهای جنگ جهانی اول است و دکتر استفانو زورزی روزهای خود را در درمانگاه معافیت در یکی از شهرهای بزرگ شمال ایتالیا میگذراند، جایی که نه تنها از سربازانی که از کشتار جبهه بازمیگردند مراقبت میکند، بلکه با شبیهسازی و خودآزاری کسانی که امیدوارند معاف شوند، مبارزه میکند و آنها را به دادگاه نظامی میفرستد. اگرچه استفانو تمام تلاش خود را برای درمان سربازان و بازگرداندن آنها به جبهه میکند، دکتر جولیویو فارادیو آنها را بیمار میکند یا به آنها کمک میکند تا خود را بهاندازه کافی زخمی کنند که معاف شوند. این دو پزشک که در دانشگاه با یکدیگر تحصیل کرده و دوستان صمیمی بودهاند، نه تنها بهطور مخفیانه در سطح حرفهای با یکدیگر به رقابت میپردازند، بلکه در سطح احساسی نیز با هم رقابت دارند: هر دو به آنا، پرستار شجاع و با شخصیت قوی، مرتبط هستند. اما زمانی که اپیدمی بزرگ تب "اسپانیایی" در سال ۱۹۱۸ فرا میرسد، زمان عشق، سیاست و علم بهطور خطرناکی با یکدیگر درهم میآمیزند...
در پی یک سرنخ، جیکوب به جستجوی یک شکارچی جایزهگیر میپیوندد. بریگام یانگ وارد فورت بریجر میشود. سارا، دوین و آیزاک با شرارت روبهرو میشوند.
این فیلم که بر اساس کتابی به همین نام ساخته شده است، داستان الهامبخش پسری ۱۲ ساله را روایت میکند که پس از جدا شدن از خانوادهاش بر اثر یک طوفان سریع، باید برای زنده ماندن در ماجراجویی نُه روزهاش در جنگلهای دورافتاده ایالت مین تلاش کند.
در تلاش برای دستیابی به رؤیای همیشگیاش برای نویسنده شدن، یومی گام جسورانهای برمیدارد و شغل خود را ترک میکند تا بر آمادهسازی برای یک مسابقه رماننویسی تمرکز کند. از سلول برنامهریز که با دقت برنامه زمانی نوشتن را تنظیم میکند، تا سلول نویسنده که بیوقفه در جستجوی الهام است، و سلول خسیس که مراقب بودجه است، هر سلول با تمام توانش برای حمایت از یومی و آرزوهایش تلاش میکند. اما وقتی نگرانیها درباره آینده افزایش مییابند، سلول اضطراب بزرگتر و سایهافکنتر میشود و اراده یومی را زیر سؤال میبرد. حتی سلول عشق که زمانی شیرین و امیدوار بود، تلخ و بدبین میشود زیرا رابطه او با بابی دچار مشکلاتی میشود. با شدت گرفتن درگیریها میان سلولها، دهکده سلولها با بحرانی روبهرو میشود که پیش از این هرگز مانند آن را تجربه نکرده بود…
جونگ-یون با غریبهای به نام جون-وو روبرو میشود که به او میگوید تا شش ساعت دیگر خواهد مرد. او که به دنبال پاسخ است، تصمیم میگیرد او را دنبال کند، اما کمکم از خود میپرسد آیا این مرد ناجی اوست یا کسی که قصد دارد او را به خطر بیندازد.
داستان فیلم در اوایل دهه 80 و 90 میلادی در گجرات جریان دارد. داستان ساختگی مردی که در ایالت گجرات امپراتوری می سازد، تنها ایالتی که هنوز برخی ممنوعیت ها را دنبال می کند. این داستان در مورد ظهور او و روابطش است که به او کمک می کند تا تبدیل به قدرتمندترین مرد ایالت شود…
دو دانشآموز معمولی دبیرستان تصمیم میگیرند تا در آخرین جشن بزرگ قبل از هزاره جدید در شب سال نو 1999 شرکت کنند. اما شب وقتی ساعت به نیمه شب میرسد، حتی از آنچه که آنها تصور کرده بودند، دیوانهوارتر میشود.