ماجراجویی

یک پدر ساده که کارگری بیش نیست روزی یک بسته را پیدا می کند که داخلش اسباب بازی می باشد آن را برای پسر خود به عنوان هدیه می آورد اما این اسباب بازی یک اسباب بازی معمولی نیست...

«تاکور» (کمار)، پليسي بازنشسته که «جبار سينگ» (خان) خانواده اش را قتل عام کرده و دست هاي خودش را بريده است، دو ماجراجو، «ويرو» (دهارمندرا) و «جايديو» (باچان)، را به کار مي گيرد تا تبهکار مخوف را بيابند...

باربی و خواهرانش، اسکیپر، استیسی و چلسی و دوستان عروسکیشان، راز بزرگی را در خانه مادربزرگشان به همراه نقشه های یک گنج توسط سگ کوچکشان “پاپی” کشف میکنند و...

مردان ایکس، ولوورین را به گذشته می فرستند تا از اتفاقی که منجر به نابودی انسان ها و جهش یافتگان در آینده می شود، جلوگیری کند...

یک جاسوس باید اختراع جدید و ابرقدرتش را برای دفاع از ساختمان کنگره شهر در برابر یک دانشمند دیوانه به اسم «سایمون بارسینیستر» تست کند و…

اسنوپی به همراه لوسی و بقیه اعضای باند گروه بادام زمینی ها تصمیم می گیرند تا بزرگترین ماموریت خود را انجام دهند و خلبانی هواپیماهای جنگی در دنیایی فانتزی و جنگ جهانی اول را به عهده بگیرند، اما این در حالی است که یکی از اعضای گروه و دوست آنها چارلی براون عاشق دختری مو قرمز شده است که...

این فیلم درباره‌ی کودک مخترعی به نام .T.S است که در مسابقه ای مربوط به مؤسسه اسمیتسونین، برنده می‌شود. در نتیجه بار سفر را می‌بندد تا خانوادۀ عجیب و غریب خود را ترک کند و برای گرفتن جایزه به واشنگتن برود. او در طول این سفر با افراد عجیبی آشنا می‌شود و از هر کدام درس هایی می‌آموزد …

داستان درباره یک بچه هیولای بامزه است که پدرش انسان و مادرش یک هیولا است، اما حالا هم از طرف انسان ها و هم هیولاها مورد هجوم قرار گرفته و...

پینکی در کودکی پدر خود را از دست داده است و فردی به نام انگشت دراز او را بزرگ کرده است. انگشت دراز دزد دریایی است. او به همراه کاپیتان دندان خنجری برای تصاحب گنج لاما راما به آن سرزمین می رود. پینکی نیز به طور اتفاقی با آنها همراه شده و باعث می شود که آنها به سرزمین لاماراما راه پیدا کنند...

کاراگاه گجت بازگشته و دکتر کلاو نقشه‌ی پلیدی کشیده که خود را به شکل یک ابرقهرمان درمی‌آورد تا وجهه‌ی گجت را نابود کند...

در دنیایی که انسان ها و دایناسورها کنار یکدیگر زندگی می کنند، یک دایناسور خوش قلب بنام آرلو با یک پسربچه رابطه دوستی برقرار می کند و با هم سفری حماسی را آغاز می کنند.

سرهنگ «جان هنري پاترسن» (کيلمر) براي احداث خط آهن به آفريقا مي رود. با پيدا شدن يک شير آدم خوار، کار به مشکل بر مي خورد، اما «پاترسن» تله اي براي شير مي گذارد و او را مي کشد. دو ماه بعد روند ساختن پل به خوبي پيش مي رود. اما سر و کله ي دو شير درنده ي ديگر که بسيار خطرناک هستند، پيدا مي شود. بوميان معتقدند که اين دو شير روح دو هيولا هستند...

«خانم و آقاي ليتل» (ديويس و لوري) تصميم مي گيرند به خاطر پسرشان، «جرج» (ليپنيکي)، بچه اي را به فرزندي قبول کنند. آنان در پرورشگاه به موشي (با صداي فاکس) به نام «استوارت» بر مي خورند که مي تواند حرف بزند، راست راست راه برود،